زیباترین اشعار و ترانه های حسین صفا

به گزارش وبلاگ ماشین، حسین صفا شاعری را با غزل آغاز کرد و با ترانه و سپید ادامه داد. او ترانه هایی برای چاوشی سروده است. گزیده اشعار صفا را در مجله خبرنگاران بخوانید.

زیباترین اشعار و ترانه های حسین صفا

حسین صفا شاعر و ترانه سرا، متولد 30 آذر 1359 در تهران است. او سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرده و همچنان به سرودن ترانه و غزل های تازه ادامه می دهد. صفا موازی با سرودن غزل و ترانه، در سرودن شعر آزاد هم دست دارد.

اولین دفتر شعرش در سال 1388توسط نشر دارینوش چاپ شد. کنار پله تاریک و چند غزل برای زنم، نرگس، منجنیق، صدای راه پله می آید، وصیت و صبحانه و من کم تحملم عناوین کتاب های منتشر شده او هستند. صفا به همراه کاظم بهمنی (شاعر) مدیریت کافه ای به نام کافه کتاب نام را بر عهده دارند.

گزیده ای از بهترین غزلیات حسین صفا

لیلی! اگر به خواب نمی رفتم یا از خودم فرار نمی کردم

حتماً به دلخراش ترین شکلِ ممکن تو را به یاد می آوردم

بیچاره من، زنم به تو می گوید: تا مرده ای به خانه خود برگرد

بیچاره او، اگر تو زنم بودی اصلاً به او نگاه نمی کردم

حال و هوای پیر شدن دارم در من همیشه برف گرفته و من

در برف پشت پنجره ام دارم دنبال رد پای تو می گردم

لیلی! به جان مادرم از این جان تا این شقیقه چند قدم راه است

تا این تفنگ چند قدم بردار شلیک کن رها شوم از دردم

آن مرد با تمام افق هایش حالا به چشم های تو محدود است

آفاق را بگرد، اگر دیدی مردی هنوز هست، من آن مردم!

لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟ تا زنده ای به خانه خود برگرد

من هم اگر رها شوم از این درد، شاید به خواب های تو برگردم

اتفاقی رسید از راه و دست بر شانه من و تو نهاد

ابر دیوانه ای به چشم من و کاسه ای خون به چشم های تو داد

گریه کردم که مهربان بشوی ـ من به تأثیر گریه معتقدم ـ

گریه کردم چنان که چشمانم گریه ام را نمی برد از یاد

شب تحویل سال بود انگار؛ شب مرگ پدرعظیمم بود

شب تحویل مرگ بود اصلاً، اتفاقی که رخ داد

در صف سینما تو را دیدم، در صف بانک، در صف مترو

در صفوف عظیم زندگی ام، در صف انتظارهای زیاد

سر خاک پدرعظیم خودم، سر خاک خودم ، کنار خودم

هر کجا انتظار معنی داشت، هر کجا انتظار معنی داد

از تو دیدم، و از تو می بینم، دست هایی که عاشقانه ترند

و از این چشم عاشقانه ترند، دستم از دامنت بریده مباد

کاسه ای صبر می دهند به من، مُرده ام قبر می دهند به من

تَه صف مانده ام، نمی شنوی؟! زیر و رو شد گلویم از فریاد

چند بُعدی ترین زندگی ام! سخت سرسخت بخت برگشته!

پیش تو هیچ، پیش تو پوچند، سنگ ها در تمامی ابعاد

اتفاق اتفاق می افتد، من به این اعتقاد معتقدم

گریه کن بلکه مهربان بشوی... گریه کردیّ و سیل راه افتاد

پس به دیوانه خانه راهی شو خود دیوانه خانه خواهی شد

خانه تو خراب تر شده است زن دیوانه! خانه ات آباد!

شاید تمام عمر نخواهم پشتم به پشت پنجره باشد

آن سو به جای گور تو شاید تا چشم دیده منظره باشد

با زخمِ التیام خود را در آتشی نخواسته دیدم

مجروح من! تو خواستی از من این روح در محاصره باشد

سرپیچی از تو کار کسی نیست پس در سرم بپیچ و سرم را

از پیکرم جدا کن و بگذار کارم همیشه یکسره باشد

من فضله ام، لِه ام کن و بگذر در این مدینه فاضله ای نیست

اینجا سیاهچال تر از توست حتی اگر مُنَوَّره باشد

در مَنظرم هر آنچه که زیباست از مَنظرت نشانه زشتی است

با دوزخم هر آنکه بهشتی است آماده مُناظره باشد

شاید مقدر است من این بار این شانه را نشانه بگیرم

تا چند بار زخم کشیدن بر شانه های پیکره باشد؟!

این گور، این حقیقت رنجور می خواهد از تو دور نباشم

پس حدس می زنم که در آن سو روح تو پشت پنجره باشد

اسم تو اعظم است، عظیم است ای درد بی معالجه! بگذار

اسمت برای سنگ مزارم زیباترین مُؤَخَّره باشد

زیباترین ترانه های حسین صفا

حسین صفا در دوران خدمت و در سال 1381 با محسن چاوشی آشنا شد و تا امروز ترانه های زیادی برای او سروده است. صفا تک آهنگی با نام چشم انتظاری خوانده که آهنگسازی آن را محسن چاوشی برعهده داشته است. تمامی ترانه های زیر توسط محسن چاوشی خوانده شدند.

قطار

دلت که می لرزید من با چشام دیدم

تو زل تابستون چقدر زمستونه

هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب

به مادرم گفتم هنوز بارونه

قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن

مسافرا که برن قطار می مونه

تو برف بارونی قطار قلب منه

قلب شکسته من تو برف مدفونه

دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم

غم توی خونه من هر شبو مهمونه

بگو شب بخوابه من بیدارم

من شبو زنده نگه می دارم

یه شب که سردم بود به مادرم گفتم

هوا که سرد می شه یاد تو میفتم

طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست

تو زل تابستون تو کوچه برف نشست

مسافرا شعرن تو برف و بارونی

قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش

پنجره ها بسته ن مسافرا خسته ن

ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش

دونه به دونه غمی غصه به غصه شبم

کاشکی یه روز صب شه کاش فقط ای کاش

بید بی مجنون

من از غل و زنجیر می ترسم

از آه بی تأثیر می ترسم

از اتفاق ظاهراً ساده

از اتفاقی که نیفتاده

می خندم و از خنده می ترسم

هر روز از آینده می ترسم

زیر بید بی مجنون می شینم

زیر شر شر بارون می شینم

فک می کنم شاید برگردی

با خودم می گم باید برگردی

خنجر واسه این سینه کافی نیست

عاشق کشی رسم تلافی نیست

ای چشم از دیدن خلاصم کن

از چشم پوشیدن خلاصم کن

انقدر گیجم که نمی دونم

باید تو رو از چی بترسونم

زیر بید بی مجنون می شینم

زیر شر شر بارون می شینم

فک می کنم شاید برگردی

با خودم می گم باید برگردی

پاروی بی قایق

دو تا چشمام دو تا سرباز مغرورن

که مدت هاست از معشوقشون دورن

دو تا سرباز که چن تا زن تنها

توی دلشوره هاشون رخت می شورن

دو تا دستام دو تا چاقوی بی دسته

دو تا قفل عظیم دست و پا بسته

دو تا پارو دو تا پاروی بی قایق

دو تا کشتی با ده تا لنگر خسته

گلوم خلوت ترین پس کوچه بن بست

سرم سرکش ترین فواره میدون

یه فنجون قهوه تو غمگین ترین کافه

یه عابر تو خیابونای سرگردون

چشامو بستم و وا کردم و دیدم

یکی از بال بسته م آسمون ساخته

یکی بختک شده افتاده رو سینه م

یکی از استخونام نردبون ساخته

سرم چن تا کتاب رنگ و رو رفته

یه بالون با طناب از گلو پاره

یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست

ولی دنیا براش جذابیت داره

نه دنیا از سرم خیلی زیادی بود

نه پیشونی نوشتم بود کم باشم

به هر تقدیر شکلک در نیاوردم

فقط می خواستم شکل خودم باشم

گلومو پاره کردم اما این مردم

بهم گفتن که دیوونه ست عاشق نیست

کسی باور نکرد این آدم بی شکل

به غیر از عشق با چیزی موافق نیست

شاه مقصود

این جنگل چوب خورده

تو نعره های خفیفش

شیر لگد خورده داره

دریاست دریای تابوت

رو شونه های نحیفش

مرغابی مرده داره

طفلک همه ش لنگ نونه

این سفره هر چی که داشته

برداشته و بذل کرده

از تشنگی نصفه جونه

این مشک دستاشو عمری

نذر ابوالفضل کرده

این صورت استخونی

از فقر سیلی که می خورد

دردو فراموش می کرد

البته یادم نمی ره

وقتی جوون بود با فوت

خورشیدو خاموش می کرد

روحی که رو موج اف ام

می نشست کنج اتاق و

سرگرم بخت خودش بود

لبخند می زد به آفت

سیبی که نعشش همیشه

زیر درخت خودش بود

ای چرک رو اسکناسا

ارابه ناشناسا

پیکان دلتنگ بابا

بار تلنبار مونده

از شهر و از یار مونده

قربانی جنگ بابا

پیجامه بی ادامه

چشم انتظار یه نامه

تسبیح و سجاده بابا

ای سرفه های پر از دود

ویرونه شاه مقصود

از سکه افتاده بابا

می گفت جاهل که بودم

عمر عزیزم هدر شد

توی صف سینماها

می گفت امروز دیگه

نقش مهمی ندارم

توی تئاتر شماها

می گفت ده سال هر روز

راه دواخونه ها رو

ترک موتور گریه کرده

از اون سر چاله میدون

تا این سر توپخونه

با توپ پر گریه کرده

می گفت ما مرغ شامیم

حالا یا بزم عروسی

یا مجلس سوگواری

می گفت فرقی نداریم

فرق ما دو تا شبیه

اسب کالسکه ست و گاری

می رفت و می گفت

پشت لبخند سه در چهارم

قسط عقب مونده دارم

می گفت از من گذشته

می رفت و می گفت امشب

مهمون ناخونده دارم

ای چرک رو اسکناسا

ارابه ناشناسا

پیکان دلتنگ بابا

بار تلنبار مونده

از شهر و از یار مونده

قربانی جنگ بابا

ای آخرین شاهنامه

افسانه بی ادامه

بی سنگ و کباده بابا

تنهایی پرده خونا

ته مونده پهلوونا

از اسب افتاده بابا

گلچینی از اشعار سپید حسین صفا

اصرار می کنی که بخندم

چه انتظاری از کُنده داری؟

که درخت باشد؟

ای که در گلویم سنجاقی!

از دیگران می خواهم

کُلکسیون های پروانه هایشان را

در معرض تماشای عام نگذارند

بی رحمی عمومی را

دوست ندارم

مردی که به دست پخت مادرش

اعتمادی بی ملاحظه دارد

قطعاً نمی تواند

طعم دستان هیچ زنی را

باور کند

به هر تقدیر از تو می خواهم

دوستم داشته باشی

و پیراهن قرمزم

در لب هایت گم می شود

چه رنگی را بپوشم

که قرمز نباشد؟

چیزی ندارم جز این دستان تهی دست

اما دوستت دارم

رگ هایم را برای تو آورده ام که علاقه ای به آبی نداری

عذر می خواهم از تو

زیرا نیمی از قلبم

نزد دوستانم به امانت است

در این سن بالا و ارتفاع کم

آستینم به چشمم نمی رسد

گهواره ای در قلبم تکان می خورد

به تازگی پا به دنیات گذاشته ام

و افسوس می خورم

که برای عبور از خیابان های عریض

قدم های کوتاهی دارم

این گلدان را کجای دلم بگذارم

که مُشرف به پنجره ات باشد

واقعاً چه ساعاتی از روز را

به چشمانم اختصاص دهم

که ناودان ها و معابر نرنجند از من؟

غمت غمگینم کرده است

اما دوستت دارم

مگر یخچال حرف می زند؟!

سخن از توست

سخن از یک خانه کوچک است

که بَرفَک

آن را از پا در آورده است

مگر چمدان می گوید خداحافظ؟!

سخن از من است

سخن از تمام چیزهاست

به پیراهنت بگو تابستان در راه است

بگو میوه های رسیده

دیگر توان افتادن ندارند

سخن از اُفتادن است

و فرو ریختن

به خانه من بیا

من دردی عظیم دارم

و قلبی

نحیف تر از کِتف های تو

سخن از کِتف های تو

و قلب من است

لزومی ندارد

نام تمام کسانی را که دوست داری

به خاطر بسپاری

تو برای دوست داشتن آمده ای

نه برای داشتن

بنابراین

حرفی اگر راه گلویت را بست

کافی ست در دلت بگویی: یک لیوان آب

گروه فرهنگ و هنر وبلاگ ماشین

منبع: setare.com

به "زیباترین اشعار و ترانه های حسین صفا" امتیاز دهید

1 کاربر به "زیباترین اشعار و ترانه های حسین صفا" امتیاز داده است | 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "زیباترین اشعار و ترانه های حسین صفا"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید